وحشت چپهای ایرانی از اتحاد پادشاهیخواهان و #اسرائیل: تحلیلی بر ترسهای ایدئولوژیک و استراتژیک قبل و بعد از براندازی
مقدمه –
در فضای پرتلاطم اپوزیسیون ایرانی، یکی از بحثبرانگیزترین موضوعات، ایجاد اتحاد بین پادشاهیخواهان – به ویژه حامیان شاهنشاه رضا پهلوی – و اسرائیل است.
این اتحاد نه تنها نمادی از روابط تاریخی دوران پهلوی با “دشمن صیونیستی” به شمار میرود، بلکه برای گروههای چپ ایرانی، تهدیدی وجودی و ساختاری به حساب میآید.
چپهای منحط و مطرود ایرانی، که شامل طیف وسیعی از اصلاحطلبان، مجاهدین خلق، ملیمذهبیها و سوسیالیستهای ضد امپریالیست میشود، این همگرایی و اتحاد را نه تنها خیانتی به آرمانهای ضداستعماری میدانند، بلکه آن را عاملی برای حاشیهای کردن خود در فرآیند براندازی و ایران پساانقلابی میبینند.
این مقاله بر اساس بررسی بحثهای عمومی در رسانهها و فضای مجازی، به واکاوی ریشههای این وحشت میپردازد.
ترس چپها را میتوان به دو دوره تقسیم کرد: قبل از براندازی، جایی که این اتحاد میتواند سقوط رژیم را تسریع کند و فرصتهای انقلابی چپ برای تصرف ایران را از بین ببرد؛ و بعد از براندازی، جایی که بازگشت به یک سیستم مشروطه با روابط نزدیک به اسرائیل و غرب، ایدئولوژی چپ را به حاشیه میراند.
این تحلیل نشان میدهد که این ترس، بیش از آنکه شخصی باشد، ساختاری و ریشهدار در تاریخ و ایدئولوژی است.
قبل از براندازی: ترس از تسریع سقوط و از دست دادن نقش انقلابی چپها
چپهای ایرانی، رژیم جمهوری اسلامی را به عنوان نمادی از “ستم سرمایهداری مذهبی” نقد میکنند، اما اتحاد پادشاهیخواهان با اسرائیل، برای آنها کابوسی استراتژیک است. اسرائیل، به عنوان یک قدرت نظامی و اطلاعاتی پیشرفته، میتواند با ابزارهایی مانند حملات سایبری، ترورهای هدفمند (مانند ترور دانشمندان هستهای) یا حمایتهای اطلاعاتی، رژیم را از درون متلاشی کند. این امر، براندازی را از یک فرآیند “مردمی و انقلابی” به یک سناریوی “خارجیمحور” تبدیل میکند، که جایی برای رهبری چپ در شورشهای خیابانی یا جنبشهای کارگری نمیگذارد.
ریشه این وحشت به تاریخ بازمیگردد. در دوران شاه (۱۳۲۶-۱۳۵۷ شمسی)، روابط نزدیک ایران با اسرائیل – از جمله همکاریهای اطلاعاتی و اقتصادی – برای ملیگرایان “دوران طلایی” بود، اما برای چپها، نمادی از “همکاری با صهیونیسم” و خیانت به “آرمانهای ملل تحت ستم”، به ویژه فلسطین، به شمار میرفت.
امروز، این الگو تکرار میشود: چپها این اتحاد را “کارزار بودجهدار اسرائیلی” مینامند و آن را با “تجزیه ایران” یا “تسلیم به امپریالیسم غربی” برابر میدانند.
حتی گروههای تجزیهطلب (مانند کردها یا ترکها) از این همگرایی و اتحاد دچار وحشت شدهاند، زیرا اسرائیل را حامی تمامیت ارضی ایران و پایبند به حاکمیت مردم میبینند و نه حامی جداییطلبی.
در فضای مجازی، این ترس به وضوح دیده میشود. رسانههای چپگرا مانند Haaretz یا بیبیسی فارسی، پهلوی را به عنوان “عامل اسرائیل” معرفی میکنند تا اپوزیسیون را به سمت جبهههای چپگرا سوق دهند. مثلاً، حملات ژوئن ۲۰۲۵ اسرائیل به تأسیسات هستهای ایران، برای چپها نه جشن #براندازی، بلکه “دخالت خارجی” است که رژیم را ضعیف میکند اما همزمان، پادشاهیخواهان را به عنوان “نجاتدهندگان” برجسته میسازد. این گروهها نگرانند که چنین اتحادی، اپوزیسیون را به یک ائتلاف ملیگرایانه (با محوریت پهلوی) تبدیل کند و فرصت برای انجام یک “انقلاب سوسیالیستی” را بر باد میدهد.
در نهایت، قبل از براندازی، وحشت اصلی چپها، از دست دادن فرصت نفوذ در فرآیند تغییر است. آنها ترجیح میدهند براندازی از طریق اعتراضات داخلی و بدون دخالت خارجی رخ دهد، تا بتوانند ایدئولوژی خود را به عنوان “آرمان مردمی” تحمیل کنند. اتحاد با اسرائیل، این سناریو را برهم میزند و چپها را به عنوان “همسو با رژیم” (به دلیل ضدیت با غرب) منزوی میکند.
بعد از براندازی: ترس از حاشیهای شدن در ایران آینده و نابودی کامل ایدئولوژیک
پس از سقوط رژیم، تصویر وحشت چپها واضحتر میشود: بازگشت به یک سیستم پادشاهی مشروطه با روابط نزدیک به اسرائیل و ایالات متحده، که جایی برای ایدئولوژیهای ضدصهیونیستی یا سوسیالیستی نخواهد داشت. در این ایران نوین، پادشاهیخواهان با حمایت اسرائیل – به عنوان متحد ضدتروریسم در منطقه – میتوانند قدرت را قبضه کنند. همکاریهای اطلاعاتی، اقتصادی و نظامی بین تهران و تلآویو، ایران را به سمت “سکولاریسم ملیگرایانه” سوق میدهد، جایی که چپها – که اغلب با اسلامگرایان یا جنبشهای ضدغربی همسو بودهاند – به عنوان “دشمنان داخلی” یا “ایرانستیزان” طرد میشوند.
این ترس، ریشه در نگرانی از “سفیدپوستسازی” ایران دارد: همسویی کامل با غرب و اسرائیل، آرمانهای ضداستعماری چپ را نابود میکند. مثلاً، روابط اقتصادی با اسرائیل میتواند به سرمایهگذاریهای غربی منجر شود، که چپها آن را “استعمار نوین” میدانند.
در عمل، این وحشت به کمپینهای رسانهای منجر شده است. نویسندگان چپ ایرانی-اسرائیلی مانند آرش عزیزی یا کاوه شهروز، علیه پهلوی قلم میزنند و این اتحاد را با “نژادپرستی” یا “خیانت به فلسطین” برابر میدانند. حتی برخی جمهوریخواهان چپگرا، هرچند اتحاد با اسرائیل را “مفیدتر از بیشکلی” میبینند، اما آن را تهدیدی برای “همبستگی جهانی” میشمارند. نظرسنجیهای غیررسمی نشان میدهد بیش از ۸۰ درصد ایرانیان از روابط بهتر با اسرائیل و بازگشت به مشروطه حمایت میکنند، که این امر فشار بر چپها را دوچندان میکند و آنها را وادار به موضعگیریهای تندتر میسازد.
این دوره، تکرار اشتباهی تاریخی است: اتحاد چپ با اسلامگرایان در انقلاب ۱۳۵۷، که به حاشیه رفتن چپها منجر شد. حالا، اتحاد پهلوی-اسرائیل میتواند همان نقش را ایفا کند و چپها را از ساختار قدرت جدید خارج سازد.
نتیجهگیری: شکاف عمیق اپوزیسیون و نیاز به وحدت
بزرگترین وحشت چپهای ایرانی از اتحاد پادشاهیخواهان و اسرائیل، از دست دادن جایگاه ایدئولوژیک و سیاسی در ایران آینده است. قبل از براندازی، این اتحاد سقوط رژیم را تسریع میکند و نقش چپ را کمرنگ؛ بعد از آن، یک سیستم مشروطه غربیمحور، ایدئولوژی چپ را به حاشیه میراند. این ترس، نه تنها ایدئولوژیک، بلکه استراتژیک است و نشاندهنده شکاف عمیق اپوزیسیون است: ملیگرایان در برابر ایدئولوژیکها.
منبع:
