مقالهٔ حاضر، در پاسخ به این شرایط و در چارچوب «پارادایم گذار دموکراتیک»، به ارائهٔ یک نمونهٔ اولیه (Prototype) از سند برنامهریزی برای براندازی و دوران گذار میپردازد. باور اصلی در تدوین این سند، آن است که اصول سهگانه و استراتژیهای پنجگانهٔ اعلامشده توسط شاهزاده رضا پهلوی، شالودهٔ لازم و مناسب جهت برنامهریزی در سطوح کلان و خرد را در اختیار جریان برانداز ایرانخواه میگذارد. از سوی دیگر، رونمایی اخیر از پروژهٔ شکوفایی ایران توسط سازمان نوفدی، بهعنوان مصداقی سازمانیافته حول یکی از محورهای چارچوب راهبردی مورد اشاره، نقطهٔ عزیمت مناسبی برای آغاز نگارش این سند فراهم کرده است. در کنار موارد یادشده تأکید بر این نکته ضروریست که، پیشزمینهٔ کلیدی برای تحقق چنین سندی، طراحی و ایجاد سازوکارهای کارآمد برای تسهیل هماندیشی و بهرهگیری از خرد جمعی، تجربهٔ انباشته، و توان تخصصی موجود در جبههٔ ایرانگرا در همهٔ سطوح است.
چکیده:
«این مقاله بر ضرورت تدوین یک برنامهٔ جامع، مرحلهمند و ساختاریافته برای مدیریت گذار سیاسی در ایران تأکید دارد. در متن حاضر، ضمن تحلیل وضعیت بحرانی جمهوری اسلامی و سناریوهای محتمل تغییر، تلاش شده تا چارچوبی عملیاتی و مشارکتی برای طراحی «برنامهٔ جامع اقدام»، ذیل «پارادایم گذار دموکراتیک» بهعنوان چارچوب مفهومی مسلط دوران جدید، ترسیم گردد.
سند حاضر، در قالب یک نقشهراه چندمرحلهای، یک ساختار نمونه برای سازماندهی نیروها، تدوین برنامه، و مدیریت دوران خلأ قدرت ارائه میدهد؛ با تأکید بر برنامهریزی مرحلهمند، مشارکت ذینفعان، و بهرهگیری از روشهای نوین طراحی سیستم، همچون توسعهٔ تدریجی، ماژولار، و بازخوردمحور.
پرواضح است که تدوین چنین سند مرجع و استراتژیکی میبایست از گذر تضارب خرد جمعی و فرآیند رفتوبرگشتی اصلاح ــ بازخورد، انجام پذیرد. نویسنده را سر آن نیست که نسخهٔ موردنظر خود از برنامه را تجویز نماید بلکه؛ هدف اولیه آن است که ضرورت، کارکردها، و متدولوژی مناسب برای تدوین سند مزبور تبیین شده، و در گام بعدی، چارچوبی کلی بهعنوان الگوی اولیهٔ طرح، برای جلب مشارکت علاقمندان و صاحبنظران به اقتراح گذاشته شود.»
۱) طرح مسئله
عرصهٔ تحولات سیاسی ایران در مقطع کنونی، شاهد درهمجوشی عوامل متعددی است که به نظر، در حال رقم زدن یکی دیگر از نقاط عطف تاریخ پرفرازونشیب معاصر آن میباشد. از یک سو، رژیم در ضعیفترین وضعیت دوران حیات خود، به واسطهٔ تحولات پس از ۷ اکتبر، و برخلاف همهٔ شعارهای توخالی خود، مشغول چانهزنیهای هستهای با هدف گرفتن اماننامه از آمریکا است؛ در حالیکه شمشیر داموکلس حملهٔ اسرائیل را بالای سر خود میبیند. و همزمان، مجموعهٔ بحرانهای فراگیر برآمده از نزدیک به نیم قرن استیلای نظام اسلامی به آستانهٔ انفجار نزدیک شدهاند. اندک مشروعیت جعلشدهٔ رژیم از پس آبان ۹۸ و خیزش ۱۴۰۱، بهکلی زائل گردیدهست و گفتمان غالب جامعه نهتنها دیریست که از بازی اصلاحات عبور کرده، بلکه بحث در ضرورت براندازی نظام فعلی را نیز به انجام قطعی رسانده، و اکنون به چند و چون دوران پسا ــ جمهوری اسلامی و نظام جایگزین میپردازد.
مقالهٔ حاضر، در پاسخ به این شرایط و در چارچوب «پارادایم گذار دموکراتیک»، به ارائهٔ یک نمونهٔ اولیه (Prototype) از سند برنامهریزی برای براندازی و دوران گذار میپردازد. باور اصلی در تدوین این سند، آن است که اصول سهگانه و استراتژیهای پنجگانهٔ اعلامشده توسط شاهزاده رضا پهلوی، شالودهٔ لازم و مناسب جهت برنامهریزی در سطوح کلان و خرد را در اختیار جریان برانداز ایرانخواه میگذارد. از سوی دیگر، رونمایی اخیر از پروژهٔ شکوفایی ایران توسط سازمان نوفدی، بهعنوان مصداقی سازمانیافته حول یکی از محورهای چارچوب راهبردی مورد اشاره، نقطهٔ عزیمت مناسبی برای آغاز نگارش این سند فراهم کرده است. در کنار موارد یادشده تأکید بر این نکته ضروریست که، پیشزمینهٔ کلیدی برای تحقق چنین سندی، طراحی و ایجاد سازوکارهای کارآمد برای تسهیل هماندیشی و بهرهگیری از خرد جمعی، تجربهٔ انباشته، و توان تخصصی موجود در جبههٔ ایرانگرا در همهٔ سطوح است.
اعتراضات دیماه ۹۶ با شعارهای پهلویخواهانه مانند «رضاشاه، روحت شاد»، نقطهٔ عزیمت مردم به سمت براندازی بود که در آبان ۹۸ قوام یافت، و از خیزش ۱۴۰۱ بدینسو، به بلوغ خود رسیده و پایان گفتمان اصلاحات و استمرارطلبی را تثبیت نمود. روندی که در نقطهٔ اوج کنونی خود، برای اولین بار نظام اسلامی و دستگاه پروپاگاندای آن را به حالت تدافعی برده است. بارزترین جلوهٔ این تغییر پاردایم را میتوان در تریبونهای رسمی رژیم و در رأس آنها، سخنرانیهای علیخامنهای به وضوح مشاهده نمود، جایی که خط انکار مذبوحانهٔ رویگردانی عمومی از شورش ۵۷، و اقبال به بازگشت دوران پهلوی، ناگزیر و روزافزون، درحال پررنگ شدن است. تازهترین نمونه از این دست، سخنان اخیر رهبر رژیم در مراسم سالمرگ خمینی بود که، با قیاس معالفارق شرایط کنونی ایران و فرانسهٔ پساز ناپلئون، سوز و گداز خود را از بالا گرفتن این موج فزاینده ابراز نمود.
گرچه گفتمان براندازی پدیدهٔ تازهای نبوده و همزاد نظام جمهوری اسلامی است، در طول چند دهه گذشته صدایی گمشده در هیاهوی معرکهٔ اصلاحات و فریبکاری نظام و شرکای داخلی و خارجی آن بوده است که، به لطایفالحیل سعی در القای باور بیبنیاد «جایگزینناپذیری جمهوری اسلامی» داشتهاند. با این وجود، در سایهٔ تحولات جاری، براندازی و جایگزینی نظام حاکم دیگر از شکل آرزو ــ انگاری و تئوری بهدر آمده و نهتنها به هدفی عینی و در دسترس تبدیل شده است بلکه، در قامت امری محتوم و اجتنابناپذیر جلوه مینماید.
در سالهای اخیر، مجموعهای از تحولات در سطح گفتمان عمومی، کنشگری، و صفبندیهای سیاسی در میان نیروهای مخالف نظام جمهوری اسلامی، منجر به شکلگیری یک چارچوب فکری و اجرایی نسبتاً منسجم شده است؛ چارچوبی که میتوان آن را «پارادایم گذار دموکراتیک» نامید. این پارادایم، نه صرفاً بر نفی نظم موجود بلکه بر طراحی، سازماندهی و اجرای یک مسیر جایگزین متمرکز است ــ از فروپاشی مشروعیت و براندازی نظام حاکم، تا استقرار یک ساختار سیاسی جدید مبتنی بر حقوق بشر، مشارکت عمومی، و حاکمیت قانون. در دل این پارادایم، مفاهیمی چون تعریف اهداف، مرحلهبندی تغییر، مشارکت ذینفعان، کنترل هزینههای گذار، و تدارک ساختار اجرایی برای دوران خلأ قدرت، بهصورت نظاممند در حال تبیین و تثبیت است.
جدیترین و منسجمترین حرکت در راستای پارادایم مزبور، چارچوب ارائهشده توسط شاهزاده رضا پهلوی است؛ مجموعهای ساختیافته از اصول بنیادین، استراتژی و دستور کار برای مراحل اصلی براندازی نظام فعلی تا استقرار نظم نوین. این چارچوب، بر سه اصل محوری تکیه دارد :حفظ تمامیت ارضی ایران، سکولار دموکراسی و التزام به حقوق بشر. اصولی که نهتنها در پاسخ به چالشهای مرحلهٔ براندازی، بلکه در طراحی نظام آینده نیز نقشی کلیدی ایفا میکنند؛ ضمن آنکه، مبنایی روشن و حداقلی برای همگرایی نیروهای سیاسی متکثر نیز فراهم کردهاند.
از منظر اجرایی، این چارچوب دارای پنج ستون استراتژیک است که بهروشنی حوزهٔ تمرکز، اولویتها، و ترتیب و جهتگیری گامهای اجرایی را مشخص میکند: حمایت حداکثری از مبارزات مردم، فشار حداکثری بر جمهوری اسلامی، تسهیل ریزش از درون نظام، سازماندهی و فعالسازی ایرانیان خارج از کشور، ناظر بر فاز اول گذار یعنی دورهٔ تقابل و براندازی هستند؛ و نهایتاً، ارائهٔ چشمانداز سیاسی و اقتصادی برای دورهٔ گذار، بر استقرار نظم جدید و گذار برنامهریزیشده به دموکراسی تمرکز دارد.
ویژگی منحصربهفرد این چارچوب آن است که همزمان جهتگیری سیاسی، راهبرد عملی، و سازماندهی را دربرمیگیرد. این مدل نه تنها پاسخی نظری به بنبست اصلاحناپذیری جمهوری اسلامی است، بلکه در عرصهٔ میدانی، از طریق تعامل با نیروهای داخلی و دیاسپورای ایرانی، جلب حمایت افکار عمومی جهانی، و تأثیرگذاری بر فضای بینالمللی، در حال تبدیل شدن به یک پروژهٔ سیاسی قابلعمل است. درواقع، این چارچوب، تنها برنامهٔ موجود در فضای اپوزیسیون است که بهطور همزمان سه سطح ارزش، راهبرد و عمل را به هم متصل کرده و کوشیده است از تشتت گفتمانی و سردرگمی تاکتیکی اپوزیسیون، پلی بزند به سوی یک نقشهراه روشن، واقعبینانه و اجماعپذیر برای گذار.
در متن شکلگیری پارادایم گذار دموکراتیک، این چارچوب را میتوان فراتر از یک طرح پیشنهادی، بهعنوان هستهای اولیه برای همگرایی نیروها، تدوین برنامه، و اجماع بر سر مسیر رسیدن به آینده دانست. مدلی که، قابلیت گسترش، نقد، و مشارکتپذیری دارد و بر انسجام نظری، تعهد به اصول دموکراتیک، و ظرفیت ایجاد وفاق استوار است. بر این اساس، مجموعهٔ اصول سهگانه و استراتژیهای پنجگانهٔ اعلامشده توسط شاهزاده رضا پهلوی، که جهت اختصار در ادامهٔ این متن همهجا، در ارجاع به آن از عنوان «چارچوب مبنا» استفاده خواهد شد، سنگ بنا و راهنمای اصلی تدوین سند حاضر را، در هر دو بعد جهتگیری و ساختاری آن، تشکیل میدهد.
چارچوب مبنا از زمان اعلان عمومی مورد استقبال گستردهٔ فعالان ایرانخواه واقع شده، و تلاشهای قابلتوجهی حول محورهای پنجگانهی آن شکل گرفته است. یکی از نمونههای چشمگیر در این زمینه، پروژهٔ شکوفایی ایران (IPP) است. این پروژه ــ آنچنان که در معرفی آن آمده است ــ برای دستیابی به اهدافی چون: باثباتسازی، بازسازی، و توسعهٔ اقتصادی ایران پسا جمهوری اسلامی، توسط جمعی از متخصصین حوزههای مختلف مرتبط در سازمان نوفدی (NUFDI) تعریف شده و مشتمل بر سه فاز اصلی است: فاز نخست، برنامهای برای باثباتسازی سریع ملی و اجتماعی در ۱۰۰ روز اول پس از سقوط جمهوری اسلامی؛ فاز دوم، راهبردی برای باثباتسازی قانونی و سیاسی در دورهٔ انتقالی؛ و فاز سوم، یک نقشه راه بلندمدت برای بازسازی اقتصاد و سرمایهگذاری.
این پروژه هم از منظر اهتمام به رویکرد برنامهمحور در کنشگری سیاسی، و فاصله گرفتن از مدل کنشگری معمول دهههای گذشته، و هم از لحاظ ساختار و جهتگیری، واجد اهمیت بوده و بهعنوان نمونهای تکرارپذیر از الگوی کنشگری فعال براندازانه، بهخصوص برای جامعهی دیاسپورای ایرانی، شایان توجه است. کارکرد چند لایهٔ فعالیتهایی از این دست را باید در تقابل با خط تبلیغی دستگاه پروپاگاندای رژیم و عملکرد اپوزیسیون دستساختهٔ آن ارزیابی نمود.
برساختن و نهادینهسازی ایدهٔ بدیلناپذیری جمهوری اسلامی، بهویژه پس از رویکار آمدن خامنهای، یکی از رسالتهایی بوده که نظام با تمامی ظرفیتهای خود همواره پی گرفته است. بر این اساس، تعمیق ناامیدی عمومی و زدودن چشمانداز «ایران بدون جمهوری اسلامی» از حافظهٔ جامعه و نهایتاً، انفعال و سوق دادن مردم به گرداب انتخاب مداوم میان بد و بدتر، رویکرد ثابت نظام برای انقیاد و کنترل جامعه، بوده است. در بیرون از مرزها نیز، روایت «نبود جایگزین»، با دقت تمام، تنظیم و تغذیه شده تا در صحنهٔ دیپلماسی منطقهای و جهانی ــ در میدانی که منطق غالب آن نه اصول اخلاقی، بلکه محاسبهگریهای واقعگرایانهٔ قدرتمحور (Realpolitik) است ــ نظام بتواند همچنان خود را بهعنوان تنها بازیگر ممکن معرفی کند؛ همان بازیگری که ــ هرچند مسئلهدار و دردسرساز ــ جایگزینی برایش متصور نیست!
اگرچه موفقیت رژیم در جعل و تثبیت روایت «فقدان جایگزین» طی چند دهه، مرهون دستگاه پروپاگاندای رژیم، و بهکارگیری تمامی ابزارهای تبلیغاتی، رسانهای و عملیات روانی بوده است اما، نباید آن را صرفاً محصول عملیات جنگ نرم بلکه، باید حاصل یک مهندسی مستمر سیاسی ــ امنیتی دانست. بخشی از این اقدامات معطوف به مسدود کردن مسیر هرگونه سازمانیابی و تشکیلاتسازی سیاسی و اجتماعی در میان مخالفان ــ چه در داخل کشور و چه در جامعهٔ مهاجر ــ بوده، و بخشی نیز به اپوزیسیونسازی و ارائهٔ تصویری منکسر و مقلوب از جریانهای اصیل برانداز، و تعمیق شکافها و تشتت در میان این نیروها اختصاص یافته است.
نقد و بررسی همهجانبهٔ جریان «اپوزیسیوننما» مستلزم تبیین و تحلیل مواردی چون خاستگاه و تبارشناسی، منافع، جهتگیری و الگوهای عملکرد آن است که در محدودهٔ این نوشتار نمیگنجد؛ با اینحال، اشارهٔ گذرا به برخی جنبههای عملکردی و شاخص این جریان میتواند الزامات کلیدی در راهبردها و رویکردهای جبههٔ برانداز ایرانخواه را، برجسته نماید. این جریان طیف بسیار متنوعی از چهرهها، احزاب، گرایشها و محفلهای بسته را در بر میگیرد که، در فرهنگ سیاسی رایج این روزها عموماً با برچسب «۵۷» دستهبندی شده، و نقش فعالی در بازتولید برخی از مهمترین خطوط عملیات روانی جمهوری اسلامی ایفا میکنند. در اغلب موارد، گفتمان رایج این جریان شامل انتقادات رادیکال از رژیم و رهبری آن، همراهی با خواستههای معیشتی و اجتماعی مردم، و حتی تأیید خواست عمومی تغییر رژیم میباشد اما، در سوی دیگر، شاخصترین وجه ممیزهٔ آن، احالهٔ امر تغییر نظام حکومتی به تحقق شروطی مبهم و نامعین، مستقل از زمان، و بعضاً متعارض، است؛ آرایهای از گزارههای عمدتاً مجعول، کلی، انتزاعی، کمالگرایانه، و دچار تعارض درونی و ماهوی. احکامی نظیر: نبود رهبری، فقدان توان سازماندهی و تشکیلاتسازی در جبههٔ براندازی، عدم آمادگی مردم برای تغییر نظام، ضرورت و تقدم کار فرهنگی، هشدار دربارهٔ خطر آشوب و تجزیه (چیزی که تا قبل از سقوط اسد، «سوریهشدگی» نامیده میشد!) و در کنار اینها البته، سفیدشویی و تقدیس شورش ۵۷!
اگرچه جریان اپوزیسیوننما در بخش قابل توجهی از مطالبات عمومی، در کنار تودهٔ جامعه قرار میگیرد اما در صفبندی نهایی، جایگاه خود را در کنار اصلاحطلبان درون نظام، در جبههٔ موسوم به «استمرارطلب» بازمییابد. این جریان با ایجاد تقابل و درگیریهای ایذائی با جریانهای برانداز اصیل و ایرانخواه، در نقش یک سازهٔ انرژیگیر، عملکردی مشابه ترمز ایمنی آسانسور ایفا کرده و در بزنگاه حادثه، در جهت جلوگیری از سقوط نظام وارد عمل میشود. یکی از مهمترین وظایف بر عهدهٔ این جریان، بازتولید و تثبیت گفتمانی است که همراستا با خطوط اصلی پروپاگاندای رژیم، بهویژه در دو محور کلیدی، شکل گرفته است: فقدان رهبری مقبول و مورد اجماع، و ناکارآمدی ساختاری اپوزیسیون در سازماندهی و راهبری فرآیند براندازی. این دو مؤلفه، ترجیعبند روایت رژیم و حامیان آشکار و پنهان آن در جهت بهمحاقبردن تفکر براندازانه، و تخطئه و انکار جریان اصیل حامل این اندیشه بودهاند.
اگرچه مؤلفهٔ نخست این روایت ــ یعنی انکار وجود رهبری مشروع و پذیرفتهشده ــ با توجه به جایگاه تثبیتشدهٔ شاهزاده رضا پهلوی در افکار عمومی، تا حد زیادی بیاعتبار شده، اما محور دوم آن، یعنی ادعای فقدان ظرفیت اجرایی و سازمانی در اپوزیسیون، همچنان یکی از پاشنههای آشیل گفتمان براندازی تلقی میشود و مستلزم پاسخ عملی، منسجم و فراگیر از سوی بدنهٔ تخصصی و تکنوکرات جریان ایرانگرای برانداز است. در این راستا، هر اقدامی که به ارتقای تواناییهای سازمانی، طراحی ساختارهای اجرایی دوران گذار، و افزایش ظرفیت برنامهریزی استراتژیک در درون این جریان بینجامد، علاوه بر تقویت آمادگی عملیاتی برای مواجهه با شرایط خلأ قدرت، از منظر گفتمانی نیز بهطور مستقیم در جهت تضعیف یکی از ستونهای عملیات روانی نظام و ابزارهای تخریبی جریانهای اپوزیسیوننما عمل خواهد کرد.
در شرایط سرنوشتساز کنونی، تاثیرگذاری واقعی بر معادلات و روندهای جاری تاریکخانههای دیپلماسی قدرتمحور، و همچنین، خنثی سازی روایت رژیم مبنی بر فقدان اپوزیسیون منسجم و دارای برنامه و ارادهٔ معطوف به قدرت، در گروی تحرک و شتاب بیشازپیش جبههٔ براندازی در ارائهٔ وجههای مصمم، سازمانیافته و مجهز به برنامهٔ عملی براندازی و مدیریت دوران گذار است. بر این اساس، همکاری همهٔ دلبستگان ایران برای تدوین برنامهای جامع، همهجانبهنگر و مبتنی بر خرد جمعی، که برآمده از اصول بنیادین، ظرفیتها و خواست مشترک ایرانگرایان با گرایشهای گوناگون باشد، ضروری است؛ برنامهای که بتواند در مقام نقشه راهِ اقدام برای براندازی نظام جمهوری اسلامی و مدیریت گذار به یک نظام دموکراتیک عمل کند. چنین برنامهای باید در قالب یک سند راهبردی، منسجم و اجرایی طراحی شود؛ سندی که بر اساس سناریوهای ممکن و در چارچوب برنامهریزی مرحلهمند، پیشدستانه (Proacvtive)، و واقعگرایانه، قابلیت راهبری و تصمیمسازی در وضعیتهای پیچیده و بحرانی را داشته باشد.
۲) وضعیت سیاسی کنونی و سناریوهای محتمل گذار
جمهوری اسلامی در شرایطی قرار دارد که همزمان با چندین بحران ساختاری و همپوشا، مواجه است؛ وضعیتی که در آن بحرانهای داخلی و خارجی یکدیگر را تقویت میکنند و امکان مدیریت جداگانهٔ آنها از سوی حاکمیت، عملاً از میان رفته است. در سطح منطقهای، هرآنچه، از محور مقاومت و هلال شیعی، بازدارندگی موشکی و ابرقدرتی منطقه و نظایر آن، که خامنهای با صرف میلیاردها دلار و به قیمت افلاس و فلاکت مردم ایران، در طی چند دهه ریسته بود، در ظرف یکسال و اندی پس از ۷ اکتبر، به دست فرزندان موسی پنبه شده؛ و در کنار آن، بازگشت سیاست فشار حداکثری ترامپ و ضربالعجلهای هستهای، نظام را در موقعیتی بیسابقه از انزوا، تهدید و بیپناهی قرار داده است.
در عرصهٔ داخلی نیز، فقدان مشروعیت، فروپاشی اقتصادی، و بحرانهای متراکم معیشتی، زیستمحیطی و ساختاری، توان ادارهٔ امور را از حاکمیت سلب نموده، و جمهوری اسلامی نه با یک بحران، که با انفجار همزمان بحرانها مواجه است. اینها همه در کنار چالش قریبالوقوع جانشینی رهبر، ساختار قدرت را وارد مرحلهای کرده که دیگر حفظ وضع موجود به شیوهٔ پیشین ناممکن مینماید. این همه، در بطن کوران تحولات بینالمللی و بازآرایی ژئوپولتیکی خاورمیانهی پس از ۷ اکتبر، خامنهای را به حضیض بیسابقهٔ درماندگی کشانده است؛ چندان که فراچنگ آوردن ضمانتی از ترامپ در خصوص حفظ بقای حکومتش را ــ به درستی ــ دستاوردی حداکثری قلمداد نموده، و بر سر آن به پای میز مذاکرهای نشسته که تا چندی پیش با تندترین ادبیات هتاکانه، از آن تن میزد.
معهذا، خوشبینی و آرزوبافی در خصوص سقوط قریبالوقوع و خودبهخودی رژیم، تلهای روانی و تحلیلی در بطن کارزار روانی رژیم بوده، و عملکردی مانند یک بمب ساعتی دارد که برای زمان پس از حصول سازش محتمل با معارضین خارجی، و در رأس آنها آمریکا، تنظیم شده است! بمبی که امیدهای متراکم در ذهن و قلب مردم را هدف گرفته و کارکرد غایی آنها کاستن حداکثری از انرژی طغیانهای احتمالی پساسازش است. ابراز نگرانی صریح خامنهای در نماز عید فطر از آنچه «فتنهٔ داخلی» نامید، گواهی بر این مدعاست. مبتدا و نقطهٔ انحراف چنین دیدگاهی، نادیده گرفتن یا تقلیل غریزهٔ سبعانهٔ نظام در حفظ بقای خود بوده، و خطر بروز سرخوردگی و فضای یأس عمومی در صورت توفیق محتمل رژیم در دفع خطرات خارجی کنونی را، بهنحو چشمگیری افزایش میدهد. در همین چارچوب، با توجه به حس تعلیق حاکم بر اوضاع سیاسی داخلی و خارجی ایران ــ تحت تأثیر روند پر افت و خیز و زمانبر مذاکرات هستهای ــ خطر آنکه، وضعیت فعلی منجر به «انتظار منفعلانه» و بیعملی در جبههٔ براندازی گردد، منشاء نگرانی و نیازمند توجه میباشد.
با توجه به مجموع شرایط فوق، طیفی از سناریوهای محتمل؛ از اصلاحات شکلی در ساختار قدرت ــ تحت تأثیر بحرانهای ناکارآمدی، جانشینی رهبری، و نیاز الیگارشی حاکم به تجدید ساختار برای تضمین منافع بلند مدت خود ــ در یکسو، و فروپاشی نظام در اثر عوامل داخلی و خارجی در سوی دیگر، چشمانداز پیش روی جمهوری اسلامی را تشکیل میدهند. در میانهٔ این طیف، احتمال تن دادن به تغییرات بنیادین در ساختار نظام، تحت شرایط استیصال و برای گریز از سقوط را نیز، باید در نظر داشت. براین اساس، آیندهٔ تحولات سیاسی ایران را میتوان ذیل سه حالت کلی دستهبندی کرد:
۲-۱. تغییرات تدریجی و ساختاری کنترلشده
کمینهٔ تغییرات میتواند اصلاحات شکلی در ساختار قدرت، تحت تأثیر بحرانهای ناکارآمدی، جانشینی رهبری، و نیاز الیگارشی حاکم به تجدید ساختار برای تضمین منافع بلندمدت باشد. مهمترین عاملی که میتواند شکلگیری چنین وضعیتی را باعث شود، کاهش تهدیدهای خارجی و فشار تحریمها از پس سازش هستهای است. در این سناریو، نظام تلاش میکند با اصلاحات ظاهری یا انتقال قدرت محدود، کنترل روند تحولات را حفظ کند. با اینحال، در صورت موفقیت اپوزیسیون در ارائهٔ یک برنامهٔ جامع، هماهنگ و عملی، میتوان این روند را به مسیر انتقال واقعی و تحت ارادهٔ مردم سوق داد.
۲-۲. تغییرات ساختاری تحت فشار
در این حالت، حکومت یا بخشی از طبقهٔ حاکم، برای حفظ بقای نسبی یا در پاسخ به بحران مشروعیت، تن به تغییرات ساختاری در نظام میدهد ــ نه از روی انتخاب، بلکه تحت فشار از پایین و خارج. در کنار عوامل خارجی چون انزوای بینالمللی و تحریم، فروپاشی اقتصادی و اجتماعی ناشی از بحرانهای عدیده، و نهایتاً، اوجگیری اعتراضات، و احتمال بالا گرفتن اختلافات داخلی و جنگ قدرت در صورت مرگ ناگهانی خامنهای، از دیگر عوامل بالقوهای هستند که هریک به تنهایی و یا در ترکیب با یکدیگر، میتوانند زمینهساز تمکین حکومت به چنان تغییراتی در قالب رفراندم یا اصلاح قانون اساسی با هدف نزدیکسازی ساختار حکومت به یک نظام عرفی ــ نه الزاما دمکراتیک!، گردند. در این حالت، اهمیت ایفای نقش فعال و برنامهریزی شده توسط اپوزیسیون در تشدید تکانههای سیاسی و اجتماعی ناشی از وضعیت موصوف و سوق دادن اوضاع به سمت حالت فروپاشی بسیار برجسته بوده، و در نقطهٔ مقابل، فقدان آمادگی در سمت مخالفان میتواند منجر به مصادرهٔ روند گذار از سوی هستههای قدرت باقیمانده در درون رژیم گردد.
۲-۳ . فروپاشی ناگهانی و کنترل نشده
در این سناریو، فشارهای همزمان اقتصادی، اجتماعی یا سیاسی، و همگرایی عوامل داخلی و خارجی میتواند به نقطهای بحرانی منجر شود که نظام توان مدیریت و حفظ انسجام خود را از دست بدهد. بهعنوان مثال، در صورت ناکامی حکومت در حصول سازش طی مذاکرات هستهای، حملهٔ گسترده آمریکا و اسرائیل به زیرساختهای حیاتی کشور، در کنار تحریمهای فلجکنندهٔ اقتصادی، زمینهٔ اوجگیری اعتراضات سیاسی و اجتماعی را فراهم آورده، و «درصورت ناتوانی حکومت در سرکوب اعتراضات احتمالی»، میتوان انتظار فروپاشی نظام را داشت. تجربههایی مانند لیبی، عراق یا یوگسلاوی نشان میدهد که در چنین شرایطی، اگر جبههٔ مخالف آماده نباشد، خلأ قدرت ممکن است به آشوب، بیثباتی، شکلگیری گروههای مسلح خودسر، بروز تحرکات فرصتطلبانه تجزیهخواه با حمایت بازیگران منطقهای، برآمدن یک دیکتاتوری جدید و نظایر آن منجر شود.
ناگفته پیداست که، عوامل گوناگونی چون برآیند شرایط محیطی و نیروهای اثرگذار، موقعیت زمانی، رویدادهای پیشبینینشده، میزان کنترل رژیم بر روندها و اتفاقات، و …، بستر وقوع هریک از حالتهای مذکور و یا ترکیبی از آنها را رقم خواهد زد. عدم قطعیت و ابهام ذاتی شرایط و اکوسیستم سیاسی داخلی و خارجی به گونهایست که، پیشبینی سیر امور و رویدادهای آینده را، به امری سهلِممتنع و مایهٔ رونق بازار رمالها و طالعبینهای سیاسی فضای رسانهای و مجازی، تبدیل کرده است. معهذا، به دور از پیشگویی یا تفلسف در باب چیستوچرای انقلاب / رفرم، میتوان با یک ارزیابی اجمالی از مجموع شرایط داخلی و خارجی ایران، سناریوهای محتمل تغییر در ساختار قدرت و تبعات و الزامات مترتب بر هریک را برشمرد. چنین ارزیابی به منظور ترسیم چشمانداز، و نیازسنجی در تدوین نقشهی راه استقرار یک نظام دمکراتیک در ایران آزاد که در اینجا، آن را «برنامهٔ جامع اقدام» مینامیم، حائز اهمیت میباشد.
