در نگاه بسیاری، ترور رهبر جمهوری اسلامی میتواند نقطه پایان نظام باشد، اما واقعیت پیچیدهتر است. اسرائیل، به عنوان بازیگری که با دقت و حسابگری راهبردی عمل میکند، هنوز تصمیمی برای حذف فیزیکی خامنهای نگرفته و این تعلل، دلایلی بسیار روشن دارد.
۱. خامنهای زنده، مفیدتر از خامنهای مرده است؛
در ارزیابی اسرائیل احتمالا، خامنهای نهتنها عامل انسداد سیاسی در ایران است، بلکه بهمرور به یک وزنه سنگین برای فروپاشی داخلی نظام تبدیل شده. رهبری او بر مبنای تفکر بسته، بیاعتمادی مطلق به نخبگان، سرکوب افراطی و ایدئولوژی غیرقابل اصلاح بنا شده؛ چیزی که تمام ظرفیتهای ترمیمپذیر نظام را از بین برده است.
بقای او، یعنی تداوم خطاهای راهبردی، تشدید نارضایتی عمومی، گسست از تفکر منطقی در حکومت و تسریع فروپاشی تدریجی از درون.
اگر اسرائیل او را حذف کند، ممکن است مسیر انتقال قدرت هموار شود و چهرههایی با ظرفیت سازش همچون اصلاحطلبان با ایده بازسازی قدرت وارد صحنه شوند؛ موضوعی که از نگاه تلآویو خطرناکتر از باقیماندن رهبری ناکارآمد فعلی است.
۲. هدف، ساختار نظام است؛ نه فقط فرد
اسرائیل میداند که جمهوری اسلامی یک سیستم است، نه صرفاً یک نفر. حذف فیزیکی خامنهای ممکن است در کوتاهمدت شوکآور باشد، اما الزاماً به فروپاشی منجر نمیشود. بلکه ممکن است واکنشی دفاعی و همگرایی در داخل نظام ایجاد کند. در مقابل، استراتژی حذف تدریجی فرماندهان، مهندسی فروپاشی سلسلهمراتب نظامی ـ امنیتی و زدن مغزهای عملیاتی نظام، کارآمدتر و کمهزینهتر است.
از حملات هدفمند به چهرههایی مانند باقری، سلامی، حاجیزاده و دیگر فرماندهان، تا نفوذ در عمق سیستمهای اطلاعاتی سپاه و وزارت اطلاعات، این مسیر نشان میدهد اسرائیل در حال برداشتن آجر به آجر ساختار نظامی امنیتی جمهوری اسلامی است.
ترور خامنهای شاید برای افکار عمومی جذاب باشد، اما از نگاه راهبردی، وجود او در رأس نظام، ضمانت استمرار ضعف و فروپاشی تدریجی است. اسرائیل ترجیح میدهد با هوشمندی، ساختار قدرت را از درون فرو بریزد تا با یک اقدام پرریسک، نظام را وارد مرحلهای از اتحاد موقت و واکنش هیجانی کند. این همان تفاوت بازیگر هوشمند با بازیگر انتقامجو است.
اندیشکده مسائل ایران
