18.7 C
تهران
سه‌شنبه, 11 نوامبر , 2025, ;ساعت: 09:10
ملی گرایی ایرانی
تصویر مربوط به سفر رسمی پادشاه اسپانیا به ایران خوان کارلوس و ملکه سوفیا جوانان ایرانی منتظر ورود پادشاه و ملکه اسپانیا در کنار برج شهیاد

ملی گراییِ لیبرال، انسانِ ایرانی

5
(1)

 

برای تبیین نظریه‌ی ملی‌گرایی لیبرال در ایران، ناگزیر باید بنیادی‌ترین و در عین حال پیچیده‌ترین عنصر آن، یعنی «انسان ایرانی» را مورد تأمل قرار داد. هرگونه نظریه‌پردازی در باب ملی‌گرایی لیبرال با تأکید بر حقوق فردی، آزادی و عقلانیت سیاسی مستلزم فهمی عمیق و چندلایه از مفهوم انسان است؛ انسانی که در عین برخورداری از وجوهی جهان‌شمول، در زمینه‌ای فرهنگی، تاریخی و ملی معنا می‌یابد.

پروژه‌ی ملی‌گرایی لیبرال در ایران، بدون بازاندیشی در چیستی انسان ایرانی و نسبت او با جهان مدرن، از بنیان نظریِ استواری برخوردار نخواهد بود. این بازاندیشی ضرورتی اساسی برای برقراری تعادلی پایدار میان آزادی‌های فردی و مسئولیت‌های اجتماعی است. در واقع، سامان‌بخشی به امر سیاسی در ایران مستلزم آن است که بتوان «انسان ایرانی» را به‌مثابه مبنای مشروعیت یک نظم سیاسیِ متمرکز، فراگیر و عقلانی بازشناسی کرد.

در این چارچوب، نسبت میان انسان ایرانی و انسان مدرن جهانی، نه به‌عنوان تعارضی غیرقابل حل یا ترجیحی رومانتیک، بلکه به‌عنوان منازعه‌ای سودمند و پویـا تلقی می‌شود؛ منازعه‌ای که در بستر آن، پیوندی ناگسستنی میان مفاهیمی چون آزادی، عقلانیت و حقوق بشر از یک‌سو، و فرهنگ، زبان، تاریخ و تجربیات سیاسی ایرانی از سوی دیگر، ضرورت می‌یابد. در خلال این فرآیند، سوژه‌ی خودآیین، در عین گره‌خوردگی با جامعه‌ی ملی، مرزهای فردی و اجتماعی خود را بازمی‌یابد و تعریفی نو از خود می‌سازد.

در نهایت، هدف بنیادین پروژه‌ی ملی‌گرایی لیبرال، ارائه‌ی الگویی برای تغییر و سپس طراحی نظمی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است که در آن، فرد در عین وفاداری به امر ملی، از حق دسترسی به حقوق اساسی خود محروم نگردد.

ماهیت انسان چیست؟ این پرسشی است بنیادین که در ژرفای هر فلسفه‌ی سیاسی ریشه دارد. انسان، از یک‌سو، مفهومی است که می‌توان آن را مستقل از وضعیت تاریخی و اجتماعی‌اش در نظر گرفت و تعریفی جهان‌شمول از آن ارائه داد؛ و از سوی دیگر، مسئله‌ای است عمیقاً شخصی و زمینه‌مند. چرا که تأمل در باب «انسان»، در نهایت، تأملی در باب «خودمان» است: ما هم به‌عنوان فردی خودمختار که در پی تصرف سرنوشت خویش هستیم، و هم به‌منزله‌ی عضوی از یک واحد کلان‌، یعنی ملت، که در درون آن نظامی از ارزش‌ها و باورها برقرار است، تعریف می‌شویم.  پیچیدگی بحث از آن‌جا آغاز می‌شود که نه نگاه صرفاً ملی که برداشتی کاملاً موقعیتمند و مکان‌مند از انسان ارائه می‌دهد و نه نگاه لیبرالی که تمام پیوندهای اجتماعی و زمینه‌های فرهنگی فرد را نادیده می‌گیرد و او را از بستر تاریخی‌اش جدا می‌سازد. به‌تنهایی توانایی لازم برای تعریف انسان ایرانی را ندارند.

این وضعیتِ مبهم، ما را با ضرورتی مواجه می‌سازد که بر پایه آن، شکل‌گیری تعریفی میانه و متعادل اجتناب‌ناپذیر به نظر می‌رسد؛ از یک‌سو دیدگاه ملی‌گرایان که انسان را محصولی ناگزیر از فرهنگ و تاریخ ملی می‌دانند، و از سوی دیگر، موضع لیبرال‌ها که انسان را خالق و معمار زندگی خویش تلقی می‌کنند. شاید بتوان گفت چنین نگاهی، که تلاش دارد میان ریشه‌مندی فرهنگی و خودمختاری فردی پیوند برقرار کند، امروز در میان ایرانیان، به‌ویژه در میان نسل‌های جدید حضور پررنگی یافته است؛ اما زبان سیاسی لازم برای توصیف آن هنوز شکل نگرفته است. نیروهای ملی‌گرای لیبرال، با وجود نزدیکی نظری به این درک نو از ایرانی بودن، همچنان با لکنت و تردید از آن سخن می‌گویند و انسجام نظری و عملی کافی برای نمایندگی کردن آن را بازسازی نکرده اند.

ژوزف دو مستر، نویسنده‌ی سلطنت‌طلب فرانسوی، می‌گوید: «به لطف مونتسکیو می‌دانم که می‌توان ایرانی بود، اما درباره‌ی انسان اعلام می‌کنم که هرگز او را در زندگی ملاقات نکرده‌ام. اگر هم وجود دارد، از آن بی‌خبرم.»

در این نگاه، «ایرانی بودن» صرفاً به معنای فرهنگ، زبان، سرنوشت و سرزمین مشترک است؛ هویتی که با تعلق ملی تعریف می‌شود. در مقابل، لیبرال‌ها بر این باورند که انسان‌ها بازیگران منفعل حوادث تاریخی نیستند، بلکه فراتر از نقش‌های ملی، واجد شخصیتی مستقل از موقعیت‌اند؛ افرادی که می‌توانند برخلاف نظام ارزشی زمینه‌ای رفتار کنند و به‌عنوان سوژه‌ای خودبنیاد عمل نمایند.

از دیدگاه ملی‌گرایانه، تفاوت انسان‌ها در داشتن ملت و فرهنگ‌های گوناگون ریشه دارد؛ اما در نگاه لیبرال، این تفاوت‌ها از انگیزه‌ها، لذت‌ها و رنج‌های فردی سرچشمه می‌گیرد.

این دو توصیف از انسان، با وجود تفاوت‌هایی که دارند، در تضاد کامل با یکدیگر نیستند. نمی‌توان آن‌ها را تعاریفی متناقض دانست، چرا که یک فرد، مانند یک ایرانی، می‌تواند هر دو هویت را هم‌زمان در خود داشته باشد و بسته به شرایط، یکی را پررنگ‌تر و دیگری را کم‌رنگ‌تر کند.

این دو نگاه به انسان، هسته‌ی اصلی استدلال این متن را شکل می‌دهد. یافتن زمینه‌ای مشترک میان ملی‌گرایی و لیبرالیسم، هرچند تضمین نمی‌کند که همه‌ی تعارض‌های میان این دو مکتب فکری از بین برود، اما می‌تواند چارچوبی مناسب برای گفت‌وگو فراهم کند؛ مسئله‌ای که جای آن در فضای سیاسی کشور بسیار خالی‌ست.

همان‌طور که دیده می‌شود، بحث درباره‌ی شکل و محتوای دولت آینده‌ی ایران به مسئله‌ای جنجالی و چالش‌برانگیز تبدیل شده است. این بحث بیشتر در قالب دوگانه‌ی جمهوری‌خواهی و پادشاهی‌خواهی نمود یافته؛ جدالی که با توجه به داده‌های تاریخی، پیش از بسیاری از انقلاب‌ها در سطح گسترده‌ای شکل می‌گیرد و امری به‌جا و به‌موقع است. اما در ورای این منازعات سیاسی، در واقع بازتعریف و دگرگونی نظام ارزشی و هنجاری ایرانیان پنهان شده است. و شاید مهم‌ترین پرسشش این است: انسان ایرانی تا چه اندازه آگاه، خودبنیاد، مستقل، آزاد و خودمختار است؟ و تا چه اندازه درگیر تاریخ، سرنوشت، فرهنگ، اسطوره و زبان؟

پاسخی قطعی برای این پرسش وجود ندارد، اما می‌توان گفت حقیقت، جایی میان این دو قرار دارد. چنان‌که در بخش نخست این متن نیز اشاره شد، نیازی اساسی به مصالحه‌ای منطقی میان دو بُعدِ ایرانی بودن (هویت ملی) و لیبرال بودن (هویت فردی) وجود دارد.

شاید برای برخی خوانندگان این پرسش پیش آید که اغلب مخالفان ملی‌گرایی و ایران‌گرایی از جناح چپ هستند و ارتباطی با لیبرال‌ها ندارند. اما نکته اینجاست که چپ و راست، گرایش‌های سیاسی‌اند نه مکاتب فکری؛ و مخالفت چپ‌گرایان نیز برخاسته از خوانشی افراطی از یکی از اصول بنیادین لیبرالیسم است: حق تعیین سرنوشت. بنابراین، ریشه این جریان‌ها را باید در مبانی اولیه لیبرالیسم جست‌وجو کرد که صرفاً جلوه‌هایی متفاوت به خود گرفته‌اند. از همین رو، مصالحه‌ای میان لیبرالیسم و ملی‌گرایی، ضرورتی حیاتی برای عبور از جنجال‌های فضای سیاسی کشور به نظر می‌رسد.

ملی‌گرایی لیبرال در پی توصیف سوژه‌ای خودآیین است؛ سوژه‌ای که وابستگی‌های ملی در آن آشکار و انکارناپذیر است. این بدان معناست که امکان تصور فردی کاملاً مستقل از زمینه‌های فرهنگی و تاریخی وجود ندارد. با این حال، همگان می‌توانند در بستری فرهنگی-تاریخیِ مشترک، آزادانه زندگی کنند.

باید توجه داشت که نظریات ملی‌گرایانه، برخلاف لیبرالیسم، کمتر به ماهیت انسان پرداخته‌اند؛ اما این به آن معنا نیست که ملی‌گرایی ناتوان از پذیرش انسانِ دارای هویت فردی و مستقل است. در این میان، پرسش‌های اساسی برای ما ایرانیان چنین‌اند: چه مؤلفه‌هایی هسته‌ی پایدار ایرانی‌بودن را شکل داده‌اند؟ و کدام‌یک از ویژگی‌های ما، در مواجهه با مفهوم انسانِ مدرنِ جهانی، رشد و تحول یافته‌اند؟

ملی‌گرایی و لیبرالیسم هر دو جنبش‌هایی مدرن‌ هستند که بر این باور مشترک‌ استوارند: انسان موجودی عقلانی است که توانایی دستیابی به خودحاکمی و خودپروری را دارد. ملی‌گرایان بر این باورند که اوج شکوفایی فردی زمانی حاصل می‌شود که فرد با ملت یگانه شود، به آن خدمت کند، از آن پیروی نماید و عظمتش را ستایش کند. از این منظر، ملت به‌مثابه یک کل اجتماعی، مقدم بر، مهم‌تر از و بزرگ‌تر از اجزای تشکیل‌دهنده‌ی خود—یعنی افراد—در نظر گرفته می‌شود. لیبرال‌ها این نگاه را به‌طور کامل رد نمی‌کنند، اما تأکید دارند که روابط اجتماعی بر اساس منافع متقابل شکل می‌گیرد و جامعه باید بستر لازم را برای رشد فردی و تأکید بر وجوه شخصی افراد فراهم آورد.

در واقع، ملی‌گرایی لیبرال می‌کوشد از هر دو دیدگاه بهره بگیرد و از افراد دعوت می‌کند جهان اخلاقی خود را به‌صورت دوگانه ببینند و این دوگانگی را در قالب مسئله‌ای به نام «انتخاب» صورت‌بندی کنند.

در این وضعیت، ایرانیان می‌توانند انتخاب کنند چه نوع انسانی باشند و هم‌زمان تصمیم بگیرند که در چه نوع جامعه‌ای می‌خواهند زندگی کنند. نمی‌توان میان این دو نوع متفاوت از انتخاب، تناقضی بنیادی یافت؛ چرا که این پرسشی‌ است که ما هر روز از خود می‌پرسیم، و با پاسخ‌هایی که به آن می‌دهیم، هم بُعد فردی و هم بُعد ملی هویت خود را توسعه می‌بخشیم.

این دو جنبه‌ی هویتی، ارتباطی تنگاتنگ با یکدیگر دارند: بُعد ملی چارچوب بحث برای بُعد فردی را فراهم می‌آورد، و در مقابل، بُعد فردی  به ارزیابی انتقادی از بعد ملی می پردازد.

جنبش‌های ملی ایرانیان از سال ۱۳۹۶ تا ۱۴۰۱، تأییدی بر این نگاه دوگانه‌اند؛ انتخاب‌هایی که براساس مهم‌ترین شعارهای جنبش، نشان‌دهنده‌ی بازسازی و بازتعریف ابعاد هویتی و تجدیدنظر در معنای انسانِ ایرانی است.

از شعار «رضاشاه، روحت شاد» تا «زن، زندگی، آزادی»، حضور هم‌زمان و دوگانه‌ی عناصر ملی‌گرایی و لیبرالیسم به‌وضوح قابل مشاهده است. برخلاف تصور رایج، شعار «زن، زندگی، آزادی» شعاری کاملاً لیبرالی محسوب می‌شود: «زن» به‌مثابه سوژه‌ای خودمختار، در پی بازپس‌گیری حق مالکیت بر بدن خویش است؛ «زندگی» به معنای حق معیشت و کیفیت زیستن؛ جزو ارکان اساسی حیطه خصوصی است و «آزادی» به‌عنوان بنیانی برای انتخاب، بیان و خودآیینی مهم ترین شعار لیبرال‌ها در قرن‌های گذشته بوده است.

در عین حال، گرایش فزاینده‌ی مردم به دوران پهلوی و فریاد زدن نام شاهزاده به‌عنوان رهبر جنبش، تداعی‌گر تصویری از ایرانِ قدرتمند، ثروتمند و با‌شکوه است؛ تصویری که نشان‌دهنده‌ی تمایل عمیق مردم به توسعه‌ی بُعد ملی هویت‌شان است.

این بدان معناست که تحولی عظیم در آگاهی انسانِ ایرانی در حال وقوع است انقلابی درونی که نیازمند ساخت زبانی مشترک توسط نیروهای ملی‌گرای لیبرال است؛ نیروهایی عقل‌گرا، به دور از هیجان‌های زودگذر، و مجهز به زبان اندیشه برای ایجاد وحدت نظر و عمل.

گفتمانی که دالِ مرکزی آن، مسئله‌ی سیاسیِ «انتخاب» است؛ چرا که انتخاب مردم، به‌عنوان سرچشمه‌ی مشروعیت، سرنوشت، شکل و محتوای دولت آینده را تعیین خواهد کرد.

نوع نگاه ما به ملی‌گرایی تقریباً مهم‌ترین عامل تعیین‌کننده شکل، اهداف و مقاصد آن است. اگر به ملی‌گرایی به‌عنوان مجموعه‌ای از ارزش‌های مطلق و غیرقابل انتقاد نگریسته شود، بی‌تردید به فاجعه‌ای سیاسی و اجتماعی منجر خواهد شد. این گزاره درباره دیگر مفاهیم سیاسی نیز صادق است؛ اما در وضعیت کنونی ایران، که بحران‌ها هر روز شدت می‌یابد، گروه‌هایی که عاملان اصلی این آشفتگی هستند تنها برداشت افراطی از ملی‌گرایی را معتبر می‌دانند و آن را با تعصب، خشونت و یکسان سازی (Assimilation) یکی می‌پندارند.
اما ملی‌گرایی لیبرال، برخلاف ادعای مخالفانش، تضمین‌کنندهٔ تکثرگرایی در میان ملتی واحد است و به‌طور جدی با هرگونه یکسان سازی فرهنگی مقابله می‌کند. این رویکرد، ملت را شامل صفات ثابت و تغییرناپذیر نمی‌بیند؛ بلکه آن را مجموعه‌ای از اراده‌های آزاد می‌داند که با بهره‌گیری از فرهنگ ملی، به اعضای خود امکان می‌دهد ایده‌هایشان را بهتر، سریع‌تر و بهینه‌تر شکوفا کنند. همان‌طور که لیبرالیسم بر اهمیت ارزش‌های فردی تأکید دارد، ملی‌گرایی لیبرال نیز می‌کوشد با ارج نهادن به عضویت افراد در ملت، ارزش زندگی کنونی و رشد آیندهٔ آنان را به‌مثابه تجربه‌ای مشترک با دیگران درک و تقویت کند.
برخلاف ملی گرایی ارگانیک که ویژگی های خاص و ثابت ملت را می ستاید و گاه آن را مقدس می شمارد، ملی گرایی لیبرال ذاتا چند کانونی است. از یک سو به ارزش های مدرن جهان شمول و از سوی دیگر به ملت تاریخی زمینه مند و باشکوه و نیز دولت ملی به عنوان پشتیبان و ضامن امنیتی و حقوقی آن ها تکیه دارد. همین درهم تنیدگیِ ابعاد گوناگون، این رویکرد را ناگزیر می کند به چند ساحت متفاوت به طور هم زمان بیندیشد؛ از همین رو چنین برنامه ای باید تکثر سیاسی و فرهنگی را وارد دایره واژگان خود کند و به تبع آن در دستگاه فکری خود جای دهد.آن نسخه از ملی‌گرایی که احساس و عواطف را در کانون خود می‌نشاند، معمولاً ضدلیبرال‌ترین شکل آن به شمار می‌آید. این رویکرد به پی‌ریزیِ جوامعِ بسته کمک می کند، یکنواختیِ اقتدارگرایانهٔ دولت و ایمان را ترجیح می‌دهد و بیگانه‌هراسی را می‌پروراند. اهدافش «تنگ، خودمحور و خصمانه» است و ملت را واحدی سیاسی برآمده از مفهومِ غیرعقلانی و پیشامدرن توده می‌بیند؛ ازاین‌رو محکوم است که به فاجعه ختم شود.

ملی‌گراییِ لیبرال هیچ شباهتی به این توصیف ندارد. در واقع، ویژگی‌های آن به شاخصه‌های عصر روشنگری بازمی‌گردد: کثرت‌گرا و گشوده است، ملت را نه فقط برآیند تاریخ که حاصل ارادهٔ انسانی نیز می‌داند و در مجموع سنت اومانیستی را دنبال می‌کند.

پرهام لطفی، عضو اندیشکده مسائل ایران

 

چقدر این پست مفید بود؟ روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

میانگین امتیاز 5 / 5. تعداد آرا: 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

همانطور که این پست را مفید دیدید ...

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید!

متاسفیم که این پست برای شما مفید نبود!

اجازه دهید این پست را بهتر کنیم!

به ما بگویید چگونه می توانیم این پست را بهبود دهیم؟

مطالب بیشتری که ممکن است مورد علاقه شما باشند

دیدگاه خود را درباره این مطلب با ما و دیگران در میان بگذارید (حداکثر ۱۰۰۰ کاراکتر):

این وب سایت از کوکی ها برای بهبود تجربه شما استفاده می کند. ما فرض خواهیم کرد که شما با این مسئله موافق هستید ، اما در صورت تمایل می توانید انصراف دهید. تائید بیشتر بخوانید